نمیتونم بنویسم. احمقانهست نه؟ یه روزایی برام مثل آب خوردن بود و حالا شبیه جونکندن. اولینبار که براش نوشتم بهم گفته بود "فاکنر میگه نوشتن عرقریزان روحه" راست گفته بود فاکنر، اما گاهی حتی از عرقریزان روح هم عذابآورتر. میگم کی میدونه سال بعد چی میشه؟ اونوقت ما قرار بوسه و همآغوشی گذاشتیم. شاید من مرده باشم. شاید تو مرده باشی. شاید هیچکدوم زنده نباشیم. پناهی میگفت از عشق حرفزدن واسه آدمی خیلی زوده... خیلی زود! و ما احمقای عجولی بودیم.