فکر نمیکردم گریه کنم. اما کردم. با خندههای عصبی اشک ریختم بخاطر شایعه مرگ کسی که روزای نوجوونیم رو ساخته و قشنگشون کرده. اگر یه آدم باشه که لیاقت جاودانهبودن رو داشته باشه شجریانه. خوشحالی بعد از شایعه شبیه وقتاییه که بعد از کلی صدازدن مامانت و کلی ترس از زندهنبودنش، بالاخره بیدار میشه. همیشه شایعهسازی برام یه مسئله عادی بوده، هیچوقت فکر نمیکردم که مثلا ممکنه به اونایی که جمشید مشایخی رو دوست داشتن چی گذشته باشه. اما امشب فهمیدم. بدجور هم...