سلام مری مریلین. امیدوارم حالت خوب باشه. امروز از خانم گلر دربارهت پرسیدم، گفت که توی دانشگاه آزاد استاد شدی و جز این هیچ خبری ازت نداره. اگه بهم بگن بهترین کادوی تولد عمرت رو از کی گرفتی میگم تو.
انگار همین دیروز بود که یه توقع بزرگ از روز تولدم داشتم. کل راهروی مدرسه رو اینور اونور میرفتم و هی میگفتم: خدایا، چرا کادوی تولدم رو نمیدی؟
تقریبا داشت گریهم میگرفت که نزدیک شدی، همونجور که همه ناظما نزدیک میشن. میان طرفت تا بهت بگن گورتو گم کنی توی کلاست. همونلحظه ازت بدم اومد، چون مطمئن بودم میخوای همینو بگی و پرتم کنی پایین. اما نکردی، ازم پرسیدی چیکار دارم، و بهت گفتم که میخوام برم نمازخونه.
پرسیدی نماز؟ گفتم نه. گفتی قرآن؟ بازم نه. تمام صداقتمو جمع کردم و گفتم: میرم اونجا حرف بزنم.
چشمات رو جوری گرد کردی که گفتم الان میشینی نصیحتم میکنی. اما نکردی. گفتی وضو بگیرم. خودتم وضو گرفتی. رو جانماز و چادرت حساس بودی اما پهنشون کردی. تو برای من جانماز پهن کردی و مطمئن بودم اون دستای خداست که به شکل دستای تو دراومده. گفتی: ببین خدا داره بهت میگه بیا بندهی خوبم... بیا با من حرف بزن بندهی عزیزم...
قشنگترین نماز عمرم رو خوندم. داشتم گریه میکردم و تو هم بعد از من شروع به خوندن کردی. هیچکی هم مثل تو موقع نمازخوندن قشنگ و نورانی نبود. از گوشیت برام "یار تو هستم" از علیرضا قربانی رو گذاشتی. گفتی اینارو خدا داره بهت میگه.
آخر سر بهت گفتم تولدمه. لبخند زدی و تبریک گفتی، جوری که میشد از چشمات خوند داری میگی: "ببین کادوت رو هم گرفتی!"
اون روز خیلی شوک شده بودم. باورم نمیشد ناظمی که اینقدر باهاش مشکل داشتم بزرگترین لطفو در حقم کرده. باورم نمیشد رو سجادهت نماز خوندم، باورم نمیشد که انقدر راحت جلوت گریه کردم، و دوستام هم بعد از اینکه براشون تعریف کردم باورشون نمیشد. تو برای من یکی از بهترین روزای عمرم رو رقم زدی. بعد از اون همیشه توی دفترت بودم و حرف میزدیم. اما خیلی زود از هم ناراحت شدیم. یه ماه با هم حرف نزدیم. وسطاش کسالت گرفتی، حالت خوب نبود. من افسرده بودم و تو هم ساکت شده بودی. اصلا انگار توی مدرسه حضور نداشتی. سوم اسفند سال ۹۵ بود که بعد از یه ماه باهام حرف زدی. حالمو پرسیدی و بعد انقدر عجیب نگاهم کردی که شوکه شدم. چنددقیقه وایساده بودی و نگاهم میکردی. داشتیم با ایزابل آبنبات میخوردیم و با تعجب خیره شده بودم بهت که نمیرفتی. چرا وایساده بودی و با لبخند زل زده بودی بهم؟
فرداش نیومدی، پسفرداش نیومدی، یه هفته نیومدی، و دیگه هیچوقت ندیدمت. دائم خواب میدیدم برگشتی. تا اینکه گفتن بازنشست شدی. از اون موقع همهچیز مدرسه بههم ریخت. همه بدجنس شدن. یهو پشتم خالی شد. هرروز میومدم جلوی دفترت تا ببینم هستی یا نه. کاش بودی. کاش... دلم برات تنگ شده. کلی حرف دارم که برات بزنم. کلی نماز مونده که با هم بخونیم. امیدوارم یهروز ببینمت.
به مریم رحمانی عزیزم... چون اسمت اونقدری لطیف و قشنگ هست که نیازی به مستعار مری مریلین نداشته باشی.