-کاری که دوست نداری رو انجام نده.
من هربار حمومرفتنم رو به فردا موکول میکنم یکی برای چککردن موها میاد مدرسه. سری اول رو درکمال پررویی نرفتم و جلوی خانم ردموند و مارشال هم گفتم که نمیرم، حتی یادمه خانم اسپراوت هم که یهمدت زنگای تاریخ بهجای پاتریشیا میومد عصبانی شده بود. امروز هم اومدن، حقیقتاً از کسایی که مو میبینن از اجنه هم بیشتر میترسم. فکر کردم دیگه هیچ راه فراری وجود نداره.
اول گفتم بذار بپیچونمش، بهش بگم میرم بیرون و زود میام. دیدم نه، نمیشه. چون اگه بگه "نه" احتمال داره بکشمش.
گفتم پس وقتی رسید پیشت بهش بگو موهات رو اصلا و ابدا نشونش نمیدی. دیدم زنه مظلومه. جوری میخنده که آدم عذابوجدان میگیره. اینم نشد.
تا بلند شدم داینا گفت نرووو، و خب همین یه جملهش باعث شد بفهمم میتونم برم. رفتم طرف در، و دیگه برنگشتم کلاس. ارزششو داشت. چون خانم بیکر توی راهرو یه شکلات دیگه هم بهم تعارف کرد، و کاری کردم که با خواستهی خودم مطابقت داشت، نه چیزی که همه دانشآموزا مجبورن انجامش بدن.
یاد پارسال افتادم. خانم اسپنسر جلوی در کلاس وایساده بود، دقیقا جلوش. یهو بلند شدم، درو محکم وا کردم و رفتم بیرون. وقتی برگشتم دیدم نفهمیده! دلم میخواست بهش بگم واقعا چی شد که از جلوت رد شدم و منو ندیدی؟!
امروز دوباره همهچی شروع شد. موندن توی راهرو و انتظاماتبودن. هانیگرین میگفت تو از ناظما هم ناظمتری. بیشتر از ناظما جون میکَنی.
از کلاسای ریاضی همچنان متنفرم. یه بخش جالب شخصیت خانم سیساید اینه که جوری حرف میزنه تا آدم بهکلی اعتمادبهنفسش رو از دست بده.
خانم ردموند بازم از پشت بلندگو صدام زد. لحنش جوری بود که گفتم لابد یا کار مهمی داره، یا میخواد به حسابم برسه. تا رفتم کلی کاور با چسب گذاشت جلوم و گفت: چسباشونو جدا میکنی؟ خانم ردموند رو دوست دارم. کسیه که دلم میخواد ساعتها بشینم و نگاهش کنم.
خانم بیکر بهم گفت بخاطر اینکه کارم رو سبک کردی کلی دعات کردم. با خانم وارنر و داگلاس هم دربارهی کتابخوانی صحبت کردیم. همین، و اینکه دلم برای ونوس و فاطمه تنگ شده.