میدونین مشکلم با امر و نهی چیه؟ اینکه آمر و ناهی دلیلشون رو نمیگن. قانعت نمیکنن. فقط میخوان دستور بدن و سعی کنن همونجوری شکلت بدن که میخوان. براشون فرقی نمیکنه که دلیل بخوای یا نه، کافیه بهت امر و نهی کنن. بیچون و چرا باید عمل کنی.
امروز روز مزخرفی بود. مدرسه شبیه کابوس بود و خونه هم که هیچوقت تعریفی نداره. دیدم مامان خوشحاله و پرانرژی. گفتم چه عجب! مثل یه آدم نرمال شد. که گفت: میبینی وقتی آرامبخش میخورم چه خوبم؟
تازه فهمیدم همین یه لبخند هم باید به زورِ قرص بزنه. از آدمایی که افسردگی رو انتخاب میکنن متنفرم، حتی اگه مامانم باشه. بابا هیچوقت دستور دادن رو قطع نمیکنه. حتی الان که از یه هفته بیشتره که خونه نیست از دور شروع کرده به دستور دادن، و خب دلیلشم نمیگه! میدونین؟ دلم میخواد دستام تا تهران کش بیاد و خفهش کنم. نمیتونم سر خرابشدن روزم با کسی شوخی داشته باشم.
از صبح حرص خوردم. بهخاطر اینکه انقلاب هنر رو کشت، بهخاطر پوستر و اسم آهنگ تتلو، بهخاطر خانم بیکر که گفت برای آبدادن به گلدونها از لیوان معلما استفاده نکنم، و بهخاطر حرفی که زینب ابوطالبی زد.
احساس میکنم دوستای احمقی دارم. و همینطور من هم مزخرفترین دوستی هستم که تو دنیا وجود داره؛ دوستی که خیلی راحت میتونه از دوستاش متنفر باشه. دیگه نمیخوام انکار کنم که تحملشون برام سخت شده. کاش آدما دکمه دیلیت داشتن.
تنها چیزی که این مدت تونسته آرومم کنه خوندن و سرچ کردن توی گوگله. فکر میکنم تنها آدمی باشم که برای سرگرمشدن به اطلاعات سیاسی پناه میبره.
الان نیاز دارم زنگ جامعهشناسی یا اقتصاد باشه، و بتونم چندساعت به حرفای خانم برگمن گوش کنم. فقط همین.