یه‌جای فیلم ایتالیا ایتالیا بود که وقتی برق می‌رفت می‌نشستن سر میز و توی تاریکی اعتراف می‌کردن. سال پیش سر یکی از کلاسا این کارو کردیم. من بهشون گفتم "یه‌وقتایی ازتون متنفر میشم"، و اونا تعجب کرده بودن.

امروز مثل سه‌تا آدم مفلوک از وضعیت مدرسه حرف زدیم و تهش؟ رسیدیم به کلی اعتراف. فهمیدم فقط من نیستم که متنفر میشم، اونا هم هستن. و حس هر‌سه‌مون دقیقا شبیهِ هم بود. نشستیم تمام اتفاقا رو زیرورو کردیم، و چیزی که کشف کردم اینه که: ما خیلی به هم احترام گذاشتیم‌. جاش مشکلارو نگه داشتیم تو دلمون. از هم فرار کردیم تا طرف مقابلمون ناراحت نشه.

یکیشون گفت وقتی به گلای دفتر خانم ردموند آب میدی حرصم می‌گیره.

یکی دیگه‌شون گفت بقیه باهات خوبن، منم میخوام باهام خوب باشن. 

و منم بهشون گفتم که حس می‌کنم تقلید می‌کنن.

از کلی مشکل ریز و درشت اسم بردیم و وقتی دیدیم خیلی ناچیزن خندیدیم.

امروز به‌خاطر من از کتابخوانی انصراف دادن. که رقابت پیش نیاد و سد راه من نباشن. دلم هیچ‌جوره راضی نمی‌شد. راضی‌شون کردم برگردن و شرکت کنن. گور بابای رتبه و مسابقه. قراره سه‌تایی شرکت کنیم.

نمیدونم این اعترافا تا کی دووم میاره و کی برمیگردیم به حالت نفرت قبلی. اما هرچی که هست، فکر می‌کنم چقدر خوب بود که آدما می‌تونستن خیلی راحت مشکلاشونو به هم بگن. نه با طعنه و کنایه و نفرت، بلکه اونقدر راحت و صمیمی که نه به کسی بربخوره و نه طرف نتونه خودش رو کامل خالی کنه.

 پارسال وقتی دچار این حس می‌شدیم، وقتی علناً مشخص بود از هم ناراحتیم، مسابقه سکوت می‌ذاشتیم. چنددقیقه هیچکی حرف نمی‌زد. هیچکی هم حرف آزاردهنده‌ای نمی‌زد. یهو یاد اون روزامون افتادم، که چقدر همه‌چیز سیاه و عجیب بود. هنوز هم هست.

 

امروز خانم برگمن داشت برگه‌مو تصحیح می‌کرد که یهو خندید و گفت: تو که انقدررر مفید و خلاصه و کوتاه می‌نویسی... انقدر همه‌چی رو تو یه‌جمله جمع می‌کنی که معلم نمی‌فهمه باید چیکار کنه. بد نیستا، فقط یکم تو امتحانا باید طولانی‌تر نوشت که معلم بفهمه دانش‌آموز گرفته درسو. اگه نمی‌شناختمت نمی‌دونستم چجوری نمره بدم.

فکر میکردم کوتاه‌جواب‌دادنم رو فقط خودم متوجه میشم. ولی مثل اینکه معلمارو کلافه کردم.

 

داینا می‌گفت کتاب‌خوندنت خیلی باحاله. یه‌دقیقه ایدئولوژی شیطانی دستته، یه‌دقیقه‌بعدش مدرسه‌ عجیب‌‌وغریب می‌خونی، بعد از اینا هم می‌پری به کتاب "من ادواردو نیستم"! 

 

خانم وارنر دیروز شماره‌م رو گرفت، خانم داگلاس هم امروز. اصلا بهشون میاد یادشون بمونه بهم پیام بدن؟! 

 

به داینا و آتریس گفتم شماره همو پاک کنیم. فردا از اول دوست شیم. همونجوری که میخوایم پیش ببریمش. همونجوری که میخوایم خودمونو معرفی کنیم.